خبر ناگهانی و بهت آور است، شرف وکالت، عبدالفتاح سطانی، باری دیگر در زمان حضورش در زندان جور و ستم ضحاکان زمان و غاصبان ایران، به سوگ نشست. عبدالفتاح وکیل دادگستری است که به جرم دفاع از آزادیخواهانی که در اعتراضات سال 88 دستگیر شدند، باید 18 سال از عمر گوهربارش را که می توانست در پرورش و تعلیم وکلای جوان موثر باشد در زندان سپری کند. در حبس بود که خواهرش را از دست داد و در حبس بود که داغدار مادر شد و حسرت شنیدن صدای مادر تا ابد بر دلش ماند و زندانبانان و داروغه «شهر سنگستان» حتی او را از حضور در مراسم خاکسپاری و وداع با مادر محروم کردند، علیرغم وجود قانونی که فوت بستگان درجه یک را از علل مرخصی از زندان می داند فارغ از جرم و مجازات. او اما عبدالفتاح است و بر فتاحان سلطان، ایستاد و قوی تر از قبل شد، سر خم نکرد تا دشمن شاد نشود. اما گویا زمین و زمان در حال آزمایش او هستند، چقدر بردبار است؟چقدر بر سر اعتقاداتش می ایستد؟
خبر کوتاه است: هما سلطانی در سن 27 سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشت. قلب هر انسانی با شنیدن چنین خبری به درد می آید، ما که همکاران و شاگردان او هستیم بی تاب و بیقرار می شویم، فردا صبح اما عبدالفتاح به مرخصی می آید، برای وداع با دختر دردانه اش. این بار اما پدری به مرخصی می آید که دیگر چشمان دخترش نگران او نیست، دیگر قلبش در سینه نمی تپد، گویا قلب مهربان او تاب تحمل این همه رنج و غم فراغ و جور و ستمی که بر پدرش روا داشته اند را نداشت. عبدالفتاح می آید، اما استوارتر از قبل، نمی گذارد دژخیمان شکستنش را، خم شدن قامتش را، قلب جریحه دارش را ببینند. یکی از همکاران نقل می کرد که برای تسلیت نزد او رفتم و گفت، عده ای را در تظاهرات دستگیر کرده اند، از همکاران بخواهید وکالتشان را بر عهده بگیرند. چگونه می شود انسانی با چنین دردی عظیم هم در فکر مردم و دفاع از آزادیخواهان باشد؟
دوشنبه برای خاکسپاری به بهشت زهرا رفته اند و خیل عظیمی از مردم و وکلا در آنجا حضور دارند، عبدالفتاح بالای سر پیکر بی جان هُمایش سوگند می خورد در راه آزادی سستی نکند، سوگند می خورد راه آزادی و شاد کردن مردم را ادامه دهد. از این همه بزرگی روح او مبهوت شده ام، و بی اراده اشکهایم جاری است. رفتن هما سلطانی غمی بزرگ است برای ما که می شناختیمش، اما در روز چند همای دیگر قربانی خودکامگی های آخوندهای غاصب می شوند؟چند پدر حسرت به دل دیدن دخترشان؟ چند مادر در آرزوی دیدن و در آغوش گرفتن پسرشان از دنیا می روند؟ می گویند آزادی هزینه دارد ولی این هزینه ها دیگر از تحمل ما خارج است، چند ندا و سهراب دیگر باید کشته شوند تا سایه شوم و پلید مرگ و خفقان از سر ایران کم شود؟
« ــ دریغا
ایکاش
ایکاش
ایکاش
قضاوتی
قضاوتی
قضاوتی
قضاوتی
درکار
درکار
درکار
درکار
میبود!» ــ
شاید اگرت توانِ شنفتن بود
پژواکِ آوازِ فروچکیدنِ خود را در تالارِ خاموشِ کهکشانهای بیخورشیدــ
چون هُرَّستِ آوارِ دریغ
میشنیدی:
«ــ کاشکی
میبود!» ــ
شاید اگرت توانِ شنفتن بود
پژواکِ آوازِ فروچکیدنِ خود را در تالارِ خاموشِ کهکشانهای بیخورشیدــ
چون هُرَّستِ آوارِ دریغ
میشنیدی:
«ــ کاشکی
کاشکی
داوری
داوری
داوری
داوری
درکار
درکار
درکار
درکار
درکار...»
اما داوری آن سوی در نشسته است، بیردای شومِ قاضیان.
ذاتش درایت و انصاف
هیأتش زمان. ــ
و خاطرهات تا جاودانِ جاویدان در گذرگاهِ ادوار داوری خواهد شد.
اما داوری آن سوی در نشسته است، بیردای شومِ قاضیان.
ذاتش درایت و انصاف
هیأتش زمان. ــ
و خاطرهات تا جاودانِ جاویدان در گذرگاهِ ادوار داوری خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر